Select Page

شرایط در جوامع بدوی بیشتر شبیه به شرایط جنگل است. بسیاری از شهروندان در چنین جوامعی مجبور به تحمل نگرانی‌ها وعدم اطمینان‌هایی، منجمله  در مورد معیشت و مسکن خود هستند. از سوی دیگر، جوامع مدرن‌تر، کم و بیش این نگرانی‌ها را از طریق یک رفاه برونی حل کرده‌اند، اما شهروندان آن‌ها در عوض فرصت یافته‌اند تا گرفتار چیزی شوند که می‌توان آن را بخارات معدوی  یا به عبارت دیگر توهمات ذهنی نامید.

سوئد یک دولت رفاهی شناخته شده است. شهریاری به شهروندانش برای داشتن مسکن مناسب، معیشت مناسب، بهداشت مناسب، آموزش  مناسب و غیره کمک می کند. اما هنوز هم می توان شهروندانی را یافت که از نظر روانی رنج می برند و به همین دلیل ممکن است برخی از آنها، به ویژه در میان جوانان‌شان، به خلاف و جنایت روی آورند. این نشان می دهد که احتمالاً هنوز مقداری راه برای رسیدن به یک جامعه آدم محورِ تا حد امکان تکامل یافته باقی مانده است.

برای دستیابی به چنین هدفی به نظر می رسد زمان آن فرا رسیده باشد که به اهمیت آنچه می توان آن را رفاه درون نامید پی برد تا در همراهی با یک رفاه برون به عنوان دو عامل درهم تنیده، تراز و سعادتی پیشرو را در اجتماع انسان‌ها تحقق بخشید.

رفاه درونی چیزی نیست جز مدیریت ذهن. مهمی که به احتمال زیاد می تواند فلسفه اصلی پشت پیدایش پدیده دین باشد که با انحراف و فساد و در نتیجه بی اعتباری آن در دیدگاه انسان مدرن اهمیت «مدیریت ذهن» نیز به دست فراموشی سپرده شده است.

انسان ها بیش از نود درصد از عمر خود را در دنیای ذهنی خود از طریق تفکر، خیال پردازی، توهم و سایر فعالیت های ذهنی می گذرانند. البته از روی تجربه می‌توان ادعا کرد که وقتی صحبت از اکثریت انسان‌ها می‌شود، بیشتراین‌ها معمولاً در مورد تحریک‌ها و خیال‌پردازی‌های واهی است.

در هر صورت، این فعالیت های ذهنی است که شالودهٔ عقاید و اعمال و به اصطلاح شخصیت آنها را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، بدیهی است که مدیریت این دنیای درون، هستهٔ رفتار و شخصیت آنها را شکل خواهد داد و این به نوبه خود مشکلاتی را که جامعهٔ ایشان با آن‌ها دست و پنجه نرم خواهد کرد، قالب ریزی خواهد نمود.

به دیگر بیان این عدم مدیریت ذهن در برخی از انسان های سالم و تأمین است که باعث اصلی رنجش و ناراحتی آنها می شود، به طوری که آنها حوصله کافی جهت قدرشناسی از رفاه برونی که از آن بهره مند هستند را نیز ندارند و در نتیجه قادر نیستند آنطور که باید برای آن هم ارزش قائل باشند.

همان گونه که انسان‌هایی که به رفاه برون مناسب دسترسی ندارند و در نتیجه ممکن است تمایل بیشتری به ارتکاب تخلفات و جنایات برای تأمین زندگی خود داشته باشند، انسان‌های سالم و تأمین هم در غیاب رفاه درون، به دلیل توهمات و سوء تفاهم‌ها در معرض رنجش و ناراحتی قرار گرفته و لذا به عنوان یک واکنش حتی می توانند به دلیل عقده های ذهنی خود مرتکب تخلف و جنایت نیز شوند. بنابراین، شکی نیست که رفاه درون و برون دو عامل مهم و در هم تنیده در ایجاد یک فرد بهینه و خوشبخت و در نتیجه یک جامعه بهینه و آدم محور هستند.

ذهن مدیریت نشده بیماری است، پریشانی است، سراب و توهم است. افکار و احساس‌ها باید تجزیه و تحلیل شده، ویروس‌های موجود در بین آنها با استفاده از تمرکز ریشه کن و خنثی گردند.

تمرکز امر پیچیده ای نیست. درست مانند اشاره به ماه با انگشت اشارهٔ خود. به سادگی تماشای چیزی. جمع کردن حواس بر هر چیزی که در دید است و در عین حال فراموش کردن فکر یا احساس ویروسی.

اگر انسان تنها بر افکار و احساساتی که در ورودی ذهنش حضور پیدا می‌کنند تأمل و توجه کند، خود درون دانائی او می تواند به طور خودکار ویروس ها را در بین آنها تشخیص دهد. فقط از طریق یک لحظه تأمل و توجه. اما وقتی کورکورانه تسلیم می‌شود و در بیماری می‌چرد، این تبدیل به عادت شده و با تکرار، همانند اعتیاد، به یک غریزه بدل می‌شود. بدین ترتیب این مقابله  و مقاومت در برابر اعتیاد است که برای برخی از انسان‌ها دشوار می گردد.

لذا توجه شما را به عدم آگاهی و آموزش در مورد موضوع بسیار مهم «مدیریت ذهن» در مورد همگان جلب می کنم. بسیار تعجب برانگیز است که انسان امروزی هنوز به طور جامع به این موضوع نپرداخته است. آیا آن‌ها متوجه شده‌اند که بیشتر عمر خود را در دنیای درون خود می گذرانند، اما هنوز درنیافته‌اند که ماندگاری در هر جایی نیاز زیادی به نظم و انضباط دارد؟

البته ممکن است در انسان امروزی نسبت به آنچه که مرتبط با تفکر دینی تلقی می شود نوعی بی میلی وجود داشته باشد. اما دغدغه و هدف اصلی، درک اهمیت و ضرورت «مدیریت ذهن» است، معطوف کردن توجه و ایجاد آگاهی در راستای ضرورت یک آموزش و تربیت عمومی به سلیقه و ابتکار فرهنگی خود، جهت به عهده گرفتن مسئولیت مدیریت خود یا هدایت خود است.

جهت آگاهی بیشتر لطفاً به پست «مَزْدِیَسنی بودن به چه می‌انجامد؟» که با جزئیات بیشتری به موضوع می پردازد مراجعه بفرمائید. در آن پست، بینش مَزدِیَسْنائی به عنوان خاستگاه ایده «مدیریت ذهن» نشان داده شده است. امیدوارم که این به مانعی در پس زدن میل به درک موضوع اصلی، یعنی «مدیریت ذهن» که می‌تواند به نحو مطلوبی با هر رویکرد یا روحیه فرهنگی که فرد را خشنود می کند، منطبق گردد، بدل نگردد. فقط اگر موضوع اصلی «مدیریت ذهن» به اندازه کافی جدی گرفته شود، نحوه انجام آن و اینکه شخص می خواهد کدام رویکرد را انتخاب کند کاملاً به خود او بستگی دارد.

پست «رفاه درون و رفاه برون» هم کمی بیشتر در مورد تئوری ریسمان رفاه و خوشبختی توضیح می‌دهد.